همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق چهرهء آبیات پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعلهء زخمی
نه شور ِ شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق چهرهء سرخت پیدا نیست
من امشب چه مرگمه؟ چرا قلبم, همهء تنم, اینجوری میکوبه و میسوزه و فرو میریزه تو خودش؟ این شور از کجاست؟
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق چهرهء آبیات پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعلهء زخمی
نه شور ِ شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق چهرهء سرخت پیدا نیست
من امشب چه مرگمه؟ چرا قلبم, همهء تنم, اینجوری میکوبه و میسوزه و فرو میریزه تو خودش؟ این شور از کجاست؟