چرا الان دارم به تو فکر میکنم؟
با این درد و خواهش؟
چرا همهء فضای ذهنم پر شده از تو؟
من که میدونم زن داری. میدونم که شما دو تا عاشق هم هستین. که بعد از هفت سال زندگی هر کی میبینتتون فکر میکنه تازه ازدواج کردین از بس همدیگه رو دوست دارین.
میدونم که به یکسری اصول اعتقادی و اخلاقی مقیدی. و زنت چون این رو میدونه تا این حد بهت اطمینان داره. راستش رو بگم هرگز تا حالا ندیده بودم که زنی اینقدر خاطرجمع باشه از بابت شوهرش و دست و دلش نلرزه. و همین اطمینان از اینکه هیچ امکانی برای هیچی وجود نداره این اجازه رو به هر دوی ما داد که تا حد ِ ممکن پیش بریم...
اینم میدونم که از من خوشت اومده بود....
و منی که آدم حسودی نیستم و تا جایی که یادمه پیش نیومده به کسی حسودی کنم یا غبطهء زندگی ِ کسی رو بخورم به معنی مطلق کلمه به زنت حسودی کردم...
خوشبخت باشین همیشه. جای منم توی غار تنهاییمه. لابد بعد از مدتی هم یادم میره که تو جذابترین و دوستداشتنیترین و پرفکتترین مردی بودی که تو زندگیم دیدم. از همه نظر....
تو آدم ِ باهوش و باشعور و خالصی بودی. تو بینظیر بودی....بینظیر....مثل یک بلور زیبای شفاف...یک جواهر درخشان ِ پاک...
نباید اینهمه با هم حرف میزدیم. نباید اینهمه پیش میرفتیم. نباید اونجوری نگام میکردی. نباید وقتی نگام میکردی چشمات اونجوری برق میزد. نباید اون حرفها رو بهم میزدی. منم نباید اون چیزها رو در مورد خودم بهت میگفتم. نباید اینقدر باهام مهربان و نازنین میبودی. نباید اونقدر نزدیک میشدیم به عمق ِ درون ِ هم. نباید اونهمه بحثهای در مورد متافیزیک میکردیم و تو برام قرآن میخوندی و من گریه میکردم. میدونی واقعن بعد از حرفهای تو یه چیزایی داره تو ذهنم عوض میشه. یهجوری انگار سیاهیهای روح ِ گند گرفتهم میخواد پاک بشه. یهجوری آرام بشم....می دونی این دو سه شب همش خوابتو میدیدم؟
دلم برات تنگ شده.
حالا چطوری میشه بهت فکر نکرد؟
قلبم درد میکنه و یه جوری میریزه پایین
ویولت
با این درد و خواهش؟
چرا همهء فضای ذهنم پر شده از تو؟
من که میدونم زن داری. میدونم که شما دو تا عاشق هم هستین. که بعد از هفت سال زندگی هر کی میبینتتون فکر میکنه تازه ازدواج کردین از بس همدیگه رو دوست دارین.
میدونم که به یکسری اصول اعتقادی و اخلاقی مقیدی. و زنت چون این رو میدونه تا این حد بهت اطمینان داره. راستش رو بگم هرگز تا حالا ندیده بودم که زنی اینقدر خاطرجمع باشه از بابت شوهرش و دست و دلش نلرزه. و همین اطمینان از اینکه هیچ امکانی برای هیچی وجود نداره این اجازه رو به هر دوی ما داد که تا حد ِ ممکن پیش بریم...
اینم میدونم که از من خوشت اومده بود....
و منی که آدم حسودی نیستم و تا جایی که یادمه پیش نیومده به کسی حسودی کنم یا غبطهء زندگی ِ کسی رو بخورم به معنی مطلق کلمه به زنت حسودی کردم...
خوشبخت باشین همیشه. جای منم توی غار تنهاییمه. لابد بعد از مدتی هم یادم میره که تو جذابترین و دوستداشتنیترین و پرفکتترین مردی بودی که تو زندگیم دیدم. از همه نظر....
تو آدم ِ باهوش و باشعور و خالصی بودی. تو بینظیر بودی....بینظیر....مثل یک بلور زیبای شفاف...یک جواهر درخشان ِ پاک...
نباید اینهمه با هم حرف میزدیم. نباید اینهمه پیش میرفتیم. نباید اونجوری نگام میکردی. نباید وقتی نگام میکردی چشمات اونجوری برق میزد. نباید اون حرفها رو بهم میزدی. منم نباید اون چیزها رو در مورد خودم بهت میگفتم. نباید اینقدر باهام مهربان و نازنین میبودی. نباید اونقدر نزدیک میشدیم به عمق ِ درون ِ هم. نباید اونهمه بحثهای در مورد متافیزیک میکردیم و تو برام قرآن میخوندی و من گریه میکردم. میدونی واقعن بعد از حرفهای تو یه چیزایی داره تو ذهنم عوض میشه. یهجوری انگار سیاهیهای روح ِ گند گرفتهم میخواد پاک بشه. یهجوری آرام بشم....می دونی این دو سه شب همش خوابتو میدیدم؟
دلم برات تنگ شده.
حالا چطوری میشه بهت فکر نکرد؟
قلبم درد میکنه و یه جوری میریزه پایین
ویولت